سولماز ایکدر
یکی از مهمترین جنبههای قوانین و معاهدههای بینالمللی دفاع از حقوق گروههایی است که کمتر به منابع قدرت دسترسی دارند. یکی از مهمترین این گروهها، کودکان هستند. کنوانسیون حقوق کودک سازمان ملل متحد[1] مصوب ۲۰ نوامبر ۱۹۸۹ یکی از مهمترین اسنادی است که در سازمان ملل متحد برای حمایت از کودکان موجود است. جدا از این پیماننامه، وجود سازمانی همچون صندوق کودکان سازمان ملل متحد (یونیسف) و همچنین تاکید بر ممنوعیت کار کودک در میثاقهای مصوب این سازمان نشان از اهمیت موضوع کودک و به طور مشخص کار کودک دارد.
در ایران نیز برخورد با موضوع کار کودک مانند بسیار از موارد دیگر معاهدههای بینالمللی پس از انقلاب اسلامی در سال ۵۷ با پیششرطهایی تصویب شده است که میتواند اجرایی شدن آنها را با چالش روبرو کند.
جمهوری اسلامی از سال ۱۳۷۲ کنوانسیون حقوق کودک سازمان ملل متحد را که اصلیترین سند حمایت از حقوق کودکان محسوبمیشود امضا کرده و به اجرای آن متعهد شده است. اما مجلس شورای اسلامی در ماده واحدهای که به واسطه آن به دولت جمهوری اسلامی اجازه پیوستن به کنوانسیون جهانی حقوق کودک را داده یک «قید» اضافه کرده است. بر اساس این ماده واحده[2] این کنوانسیون «مشروط به آنکه مفاد آن در هر مورد و هر زمان در تعارض با قوانین داخلی و موازین اسلامی باشد یا قرار گیرد، از طرف دولت جمهوری اسلامی ایران لازم الرعایه نباشد» مورد پذیرش قرار میگیرد.
با این حال باید توجه داشت که بر اساس ماده ۱۷۶ قانون کار[3] حداکثر مجازات برای کارفرمایانی که به «بهرهکشی» از کودکان اقدام میکنند، ۱۰ تا ۲۰ برابر حداقل مزد روز یک کارگر و در صورت تکرار ۹۱ تا ۱۸۰ روز حبس در نظر گرفته است.
برای شناخت آنچه در ایران «بحران کودکان کار» نامیده میشود شاید مشاهده مستقیم بهترین تجربه باشد. آنچه خواهید خواند بخشی از تجربه شخصی من است:
كوچه پسكوچههای پاسگاه نعمتآباد را هم كه بلد باشی باز چند بار گم میشوی تا بتوانی كارگاههای غيرمجاز، همانهايی كه به وزارت كار اعلام كردهاند زير ۱۰ كارگر دارند و برای همين از هرگونه بازديد و بازرسی مصون هستند را پيدا كنی؛ كارگاههايی كه برای سود بيشتر از كارگران مهاجر و كودك استفاده میكنند. كودكانی كه نه فرصتی براي درس خواندن دارند و نه فرصتی براي بازی. كودكانی كه كمترين ميزان دستمزد را دريافت میكنند و اسم بيمه هم به گوششان نرسيده است.
به سختی كارگاه آهنگری را پيدا میكنيم، حياطی مخروبه كه هر گوشهاش عدهای مشغول به كاری هستند. آهن میبرند، در كوره میگذارند، با پتك شكل میدهند و دست آخر رنگ میكنند. اول كه وارد كارگاه شديم دستکم ۲۰ كودك زير ۱۵ سال به چشمام خوردند، اما ناگهان همگیشان آب شدند و به زمين فرورفتند. انگار درسشان را از قبل خوب بلد بودند. «غريبه كه وارد كارگاه شد بايد بريد يك جايی گم و گور شوید». با مردی كه صاحب اين كارگاه به نظر میرسيد، حرف میزنم. منكر وجود كودكی در كارگاه میشود. كمي كه بين برادههای آهن راه میروم و وقت تلف میكنم، چشمهای شيطان پسركی 16ساله را میبينم كه از پشت تودهای زباله سرك میكشد. اسمش علی است و میگويد اگر صاحب كارگاه ببيند كه با من حرف میزند حتما از كار بيكارش میكند. با این حال با ترس و لرز جواب چند سوالم را میدهد. از ۱۰سالگی در اين كارگاه كار كرده است. میگويد: «دوست دارم درس بخوانم اما با كدام وقت؟» پدرش دو زن و ۱۷ بچه دارد. همه خواهر و برادرانش به محض آنكه میتوانند راه بروند بايد كار كردن را شروع كنند. به قول علی بايد نانشان را خودشان دربياورند. او هم از پنجسالگی كار كردن را شروع كرده است. اوايل شاگرد خياط بوده ولی از 10سالگي آمده به اين كارگاه آهنگری.
وقتی ميخواست سركارش برگردد مردی را نشان داد كه سركارگر اين كارگاه بود. از سركارگر كارگاه پرسيدم: «چرا كودكان را براي كاری به اين سنگيني استخدام ميكنيد؟» گفت: «من مسوول اين كارها نيستم. كارگرها را صاحبكارگاه استخدام میكند. من فقط حواسم است كه به بچهها كار سنگين ندهم.»
همان موقع نگاهم به علی افتاد، تكههای آهن را روی دوشاش میگذاشت و از سويی به سوی ديگر میبرد. علی قبلا گفته بود كه حقوق ماهیانه ۹۰ هزارتومانیاش را صاحب كارگاه مستقيما به پدرش میدهد.
آرزو كارگر يك كارگاه خياطی است. ۱۳ ساله است و تا كلاس سوم دبستان درس خوانده. در كارگاه خياطی كه آرزو كار میكند، هشت دختر ديگر كه بين ۱۰ تا ۱۵سال دارند، با او همكار هستند. صاحبكارشان يك مرد افغان است كه با توليدیهای بزرگ قرارداد دارد. آرزو و همكارانش تنها پارچهها را برش میزنند. لباسها برای دوخت به توليدیهای ديگر میرود. آرزو از صاحبكارش خيلی راضي است. ميیگويد قبل از آنكه به كارگاه او بيايد، در خيابانها فال میفروخته اما از وقتی كه آقاعماد اين كارگاه را باز كرده است او و همه دخترهای همسايه آمدهاند سر يك كار آبرومند. هرچند درآمدش از فالفروشی كمتر است اما همين كه سرگردان خيابانها نيستند برايشان خيلی خوب است.
چند ساعتی منتظر موندم كه آقا عماد بيايد به كارگاهش سر بزند. هنوز سوال اول را نپرسيده بودم كه آقا عماد با افتخار گفت: «كار كودكان جرم نيست، افتخار هم دارد چون از گرسنگی نجاتشان میدهم. اگر من نان اين دخترها را ندهم، شما میآييد نانشان را بدهيد؟»
آقاعماد و چند كارفرماي ديگر سوالی را مطرح میكردند كه من نميیتوانستم براي آن جوابی بيابم؛ «اگر اين كارگاهها تعطيل بشوند، روزگار اين بچهها بدتر از قبل نخواهد شد؟»
كودكان افغان كار كردن را زودتر شروع ميكنند چون فقيرتر هستند و بيشتر به درآمدشان احتياج دارند و از سوي ديگر امكان به مدرسه رفتن ندارند، بنا بر اين به قول مادر جلال و علی بهتر است كار كنند تا در خيابانها ول بچرخند.
جلال و علی دو برادر ۱۰ و ۸ ساله، هر كدام در كارگاهی كار ميیكنند، اما حقوقشان را ماهانه پدرشان میآيد و از صاحبكارگاه تحويل میگيرد.
جلال در آستانه ۱۰ سالگی، در يك كارگاه سماورسازی كار میكند. بايد از ۸:۳۰ صبح ۱۲ ساعت، برای حقوق هفتگی هشت هزارتومان كار كند. جلال هشت برادر و چهار خواهر دارد كه سايرين نيز همانند او كار میكنند.
او میگويد دوست دارد در آينده اوستا شود و در جواب اينكه آيا دلش میخواهد درس خواندن را ادامه دهد، میگويد كه «ببينم چه میشود». انگار اين بچه خودش ميیداند كه با چنين شرايط سختی، درس خواندن برای او بيشتر شبيه به يك روياست.
جلال میگويد اگر پنج ميليون پول داشته باشد، با آن لباس و كفش میخرد و در يك مدرسه خوب ثبتنام میكند. مدرسهای كه حياطش بزرگ و زمين فوتبال داشته باشد و با بقيه پولش يك موتور كوچك بخرد.
علي برادر جلال، هشتساله است و چند كوچه بالاتر، در يك كارگاه توليدی لباس مشغول به كار است.
هوای كارگاه خفهكننده است و ذرات پارچه در هوا معلقند. يك پنكه كه در گوشهای از كارگاه كار گذاشته شده است، تنها وسيله تهويه اين محيط است و حتي يك پنجره به بيرون باز نمیشود.
او میگويد از رفتار همكاران و صاحبكارش راضی است، اما صاحبكار قبلیاش او را كتك میزده است. علی میگويد حقوقش را بين مادر و پدرش تقسيم كرده و مبلغی را نيز براي خودش برمیدارد. از او میپرسيم اگر روزی يك كيف پر از پول پيدا كند، با آن چهكار خواهد كرد؟ و او جواب میدهد كه با پولش پيتزا و نوشابه خواهد خريد و بعد از يك هفته نيز ۱۰ هزارتومان به پدر و ۵۰ هزارتومان به مادرش خواهد داد. علی میگويد پول را سر هر هفته به آنها میدهم تا شك نكنند و فكر كنند كه اين پول حقوقم است.